حلالیت طلبیدن یک شهید محراب ازیک گربه
☀️حلالیت طلبیدن شهیدمحراب ازیک گربه☀️
💥فرزند شهید محراب ، آیت الله اشرفی اصفهانی میگفت: پدرم از آشپزخانه میخواست به اتاق برود، عصا دستش بود، یک مرتبه دید که گربه دارد میدود گوشت دهانش است. تا دید گوشت دهانش است، با عصا روی گربه زد. بعد رفت در اتاق و به خودش گفت: چرا زدی؟! گربه غریزهاش این است که هرجا گوشت دید ببرد. چون هم گرسنه اش است هم بچه دارد. تو هنر داری باید گوشت خودت را حفظ کنی ، تو مقصر هستی.صدایم کرد و گفت: برو گربه را بیاور عذرخواهی کنم. گفتم: آخر گربه که عذرخواهی نمیخواهد. گفت: من به ایشان بیخود چوب زدم. من وظیفه دارم حیوان غریزه، وظیفهی من حفظ گوشت است. غریزهی او هم بردن گوشت. من مقصر هستم، نه گربه! گفتم: خوب حالا عوضش گوشت را برد. گفت: نه! این چوبی که من زدم به او، گناه کردم ، تو را به خدا برو او را بیاور، گربه در سرداب رفته. گفتم: آقا مرغ که نیست، چنگ میاندازد صورتمان را زخمی میکند. گفت: ببین یک کلاه روی سرت بکش، چشمهایت پیدا باشد، دستت را هم بکن در این کیسههای حمام و بیاورش. به همان صورت رفتم؛ یواش گربه را گرفتم به آقا دادم.آیت الله اشرفی بغلش کرد و مرتب می گفت: خدایا! مرا ببخش! ظلم کردم. این حیوان که گناه نکرده بود، خدایا من را ببخش. و از گربه هم عذر خواهی می کرد که من را ببخش در حقت ظلم کردم، حلالم کن و گریه می کرد. همه بهت زده شده بویم . بعد از آن؛ هروقت میخواست غذا بخورد یک مقدار غذا در یک ظرف میکرد، پیر مرد 80، 90 ساله زیرزمین میبرد و به گربه می داد و برمیگشت بعد غذا میخورد. میگفت: باید این چوب را جبران کنم.آیت الله اشرفی که شهید شد گربه تا صبح نعره کشید. هرچه غذا به این گربه دادیم نخورد. جنازه را اصفهان بردیم، گربهای هم که چند سال در خانهی ما بود، برای همیشه از خانمان رفت...
- ۹۵/۰۱/۱۹