یادداشت‌های یک طلبه گمنام

نوشته‌هایی درباره آن چه که هدف از خلقت ماست

یادداشت‌های یک طلبه گمنام

نوشته‌هایی درباره آن چه که هدف از خلقت ماست

خاطره زیبای استاد پناهیان

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ق.ظ

🌺  خاطرۀ زیبا استاد پناهیان از توپ‌بازی با پسرش و یک گفتگوی ماندگار🌺


#پسرم #توپ‌بازی #آدم_شدن #حال_ گیری


- یک روز در خانه با پسرم مشغول توپ‌بازی بودم که وقت اذان شد. به او گفتم:


- خُب، الان اذان گفتند، باید بروم نماز بخوانم. 


- اِی بابا؛ بیا ادامه بدهیم! 


- نه دیگه، الان اذان شده باید بروم نمازم را بخوانم. بعد می‌آیم ادامه می‌دهیم.


- من هم بیایم؟!


- نمی‌دانم. اگر می‌خواهی بیا!


- آخه الان برایم سخت است نماز بخوانم، بازی شیرین است.


- اتفاقاً من هم برایم سخت است. من هم بازی برایم شیرین است. ولی چون خدا خواسته، باید بگویم چشم.


- واقعاً برای تو هم سخت است؟


- بله!


- اگر برایت سخت است، پس چرا الان می‌خواهی بروی نماز بخوانی؟!


- تا آدم کار سخت نکند که آدم نمی‌شود. می‌خواهم آدم شوم.


- پس من هم می‌آیم نماز بخوانم.


تمام شد؛ ما دیگر در خانه‌مان به کسی نگفتیم نماز بخوان.


🌻 باید درک کنی که خدا می‌خواهد با نماز حال تو را بگیرد. حال خودت را بده به خدا، بگو قبولت دارم! می‌خواهد بزند؟ بگذار بزند. مگر نماز چقدر سختی دارد؟ مگر به‌ موقع بلندشدن و نمازخواندن چقدر سختی دارد؟ مگر از نماز دزدی نکردن چقدر سختی دارد؟ مگر چقدر سخت است که آدم به اندازۀ کافی برای نماز وقت بگذارد؟ نگو «عجله دارم.» کجا می‌خواهی بروی؟ همۀ رزق و روزی و منافعت دست خداست! از خدا حساب ببر!

🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐

  • طلبه گمنام

نظرات  (۱)

خاطره قشنگی بود
 
میخواستم یه چیزی بگم از خدا خجالت کشیدم .پشیمون شدم
موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی