یادداشت‌های یک طلبه گمنام

نوشته‌هایی درباره آن چه که هدف از خلقت ماست

یادداشت‌های یک طلبه گمنام

نوشته‌هایی درباره آن چه که هدف از خلقت ماست

حاج عبدالله برونسی

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ب.ظ

طرف بایک موتور گازی آمد جلوی درمسجد...

ﻃﺮﻑ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﮔﺎﺯﯼ ﺁﻣﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ. ﺳﻼ‌ﻡ ﮐﺮﺩ. ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﯽ‌ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ ﺩﺍﺩﻡ. ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺭﻭﻏﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ. ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻠﻮ ﺑﺒﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﺘﻮﻥ، ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ.

ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﻋﻤﻮ. ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ. ﺳﻪ، ﭼﻬﺎﺭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺸﺪ. 

ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ:

ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﺧﻮﺑﻪ ﺑﺮﻡ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺑﮕﻢ ﺗﺎ ﯾﮏ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﮑﻨﯿﻢ. ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻠﻨﺪﮔﻮﯼ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ ﻭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ! 

ﻣﺠﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻨﮓ ﺣﺎﺝ ﻋﺒﺪﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﺑﺮﻭﻧﺴﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺮﺍﺑﯽ ﻣﻮﺗﻮﺭﺷﺎﻥ ﮐﻤﯽ ﺑﺎ ﺗﺄﺧﯿﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ.

  • طلبه گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی